محل تبلیغات شما



دل من بی تو بنا بود بگیرد که گرفت
زود رفتی که دلم زود بگیرد که گرفت

خواستی تا بکشد کار به سیگار و غزل
 چهره ی آینه را دود بگیرد که گرفت

خواستی تا دلِ شرطی شده ام طبق قرار
باز در لحظه ی موعود بگیرد که گرفت

هرچه گفتم که نگیرد دلِ من گوش نکرد
  شب شد و یاد تو فرمود بگیرد که گرفت

سال ها بود که قلّاب رقیبم می خواست
ماهی از آب گل آلود بگیرد که گرفت

کره از آب بنا بود بگیرد که نشد
سعی کرد از ضررم سود بگیرد که گرفت

محمد سلمانی

 


خودکار، کاغذ، شعر، باران، اشک، موسیقی

این واژه های لعنتی دارو ندارم شد

از هرچه می ترسیدم آمد بر سرم وقتی

صدسال تنهایی نصیب روزگارم شد

بعد از تو من با خواب هایم زندگی کردم

رفتی که جایت پر شود با قرص خواب آور

اندازه ی تنهایی من را نمیدانی؟

در خاطرت ویرانی بم را به یاد آور

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

sardar_Delha شرمنده خدا